شخصی

ساخت وبلاگ
نوبت من بود حرف بزنم؛ دستانم می-لرزید و هر هرزه-گویی را با خودم مرور[مرموز] می-بردم، گفتم: من اصلا به این افتخارات که شما ردیف می-کنید ستاره نچسبانده-ام. ستاره یعنی در آسمان شب ماندگار بماند[بمانند]. نفس به حال خودش رها می-رفت و شب که سایه-های چراغ را دنبال به دنبال در شهر می-چرخید از کلماتش می-افتاد. گفت من سعی کرده-ام حرفی بزنم و همین کافی است[-ست]. سایه-ای که از نور شهر در منظره-ی خاکستری کوچه -خیابان- پهن می-شد به سکوت تمایل داشت و باد نیمه-ی بیشتر سیگار را به تنهایی دود می-کرد. گفتم: باشد[باشه]؛ نیمه-وقت است. شخصی ...
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ho3ei-no بازدید : 19 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 18:15

سر در نمی-آورم؛ زمان که مثل همیشه است و قرار هم که روی همان پاشنه نمی-چرخد، این بی مبالاتی-ها و ترک گویی-ها -چه گویه-های خداحافظی- برای چه است؟ من برای این حوصله-ها وقتم را تلف نمی-کرده-ام و اگر چیزی زیر پای من و جوراب را با کفش این قدر مختل نکرده-بود به حتم ریگ به آن نمی-بستم؛ ولی مگر غیر از آن بوده-است که اگر کسی شعرهای کسی را برای کسی زمزمه خوانده-باشد می-بایست تمرین سُلفژ یا احتیاجی به حداقلش بیخ کرده-باشند؟ من هم این-ها را برای خودم در این-جا نوشته-ام؛ و اگر گویای خاطرات مشترکی می-شده-است می-بایست در دفترچه-ای شاعرانه با عکس-ها و خاطراتش منجوق می-کرده-ام، یا می-گذاشته-ام تاریخ -که همیشه گرسنه-اش است،- آن-ها را ببلعد. کسی از کارم سر در نمی-آورد و کسی هم به کارم خیره نشده-است تا از کارم سر در بیاورد؛ به هر حال نمی-خواهم بگویم علت[-ّ] یا اگرگفته بوده-ام لابد از حاشیه-ای-چیزی خودم را نجات می-داده-ام؛ امّا همه[-ی] علت-ها یا غلط-های املایی-ام را روی نوشته و نوشتن تعلیم دیده-ام یا به حتم رخ داده-است. شخصی ...
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ho3ei-no بازدید : 40 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1402 ساعت: 18:36

می-پرسد و جوابش را گفته ام؛ جواب، پاسخ، تمامیت[-ّ] صحبتی که میانمان شکل داشته، آن قسمت-هایی که از سرنوشتمان در -این- جبر و پاسخ مُنجوق کاری می شده، حتی صحبتِ میز؛ صحبتِ هزینه، حوصله، دقّت و حتی[-ّ] دستانی که روی میز است؛ پرسیده بود: دوئل کنیم[بی حتی علامت سوال یا لحن اجبار؛ -دوئل کنیم؟! نه فقط گفته بود- فقط یک گویش اتفاق افتاده بود که از لحن عاری بود، دوئل کنیم]. ترس مالِ تمامِ عمرش بود، توی چشم-ها و بعد توی دستانِ من، "دوئل؟!" نپرسیده بودم، جواب گذاشته بودم که دوئل؟! بَعد لبخندم بَعد پلک می زَده ام ، بَعد نگاهَم؛ دقیق-تر چرخانده-ام، بَعد سه یا نه، چهار خطوط چروک کنار چشم هایم اضافه-تر شده-است، بعد با کنار دستی اش حرفم را ادامه داده بودم؛ نه! نه، این که بخواهم بگویم آن شب در آن کافه یا آن میز چه اتفاقی می-افتاد یا این-ها، می-گویم این مُدّت از زمانی که تعریف می-کنم را، این بازه-ی زمانیِ مُهم و اساسی زندگی-ام، مَن، تمام آن مُدّت را نگاه کردم، خواب دیدم و گذشت؛ باورت می شود؟! وقتی می-گویم من منظورم هنوز همان کسی است که بعد از اینکه با کنار دستی اش حرفش را ادامه داد گفت نه، این شوخی های مدرن را که چند پالت رنگی روی دیوار بچسبانند یا روی ناخن و بَعد زیبایی را این طور عیار کنند غیر قابل تحمل[-ّ] است، بَعد هَم برگشته بود به همان نفرِ قبلی و گفته بود "جواب مشخّص است، زمان، مکان و تم دوئل نیاز به برنامه ریزی دارد". نمی دانم؛ به هر حال، زمان -یا دوره ای از آن- از نظرم یک خودخواهی بوده و است. شخصی ...
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ho3ei-no بازدید : 38 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1402 ساعت: 15:09

راسو را نمی-شناخته-ام؛ حرف-هایش را نشنیده-بودم و می-دانستم پشت-سرم حرف-هایی زده-است[نقطه]. به او گفتم من به تو اعتماد ندارم؛ من به او اعتماد نداشتم، من به هیچ-کس اعتماد نداشته-ام[نقطه؛نقطه-خط،نقطه]. گفت حرف-های بی-سر وته[-ای] که می-نویسی را من هم مجبورم بخوانم؛ میدانستی؟!

YJAY9161.JPG

پ.ن: پیچیده؛ تُویِ تو[خودت]، اتاق.

شخصی ...
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ho3ei-no بازدید : 36 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1402 ساعت: 15:09

aدلی ست که نمی خواهی؛ [دلی هست؛ میخواهی؟! برای چه؟! نمیدانم،] - نمی خواهم چون علائم هشدار دهنده دارد .faبیهوده نیست قلبو بی معطلی اگر ساکنش می شدی..siزنگ زده بود که حرفش را چندبار مزه کند، پرسیدم برای این حرف ها خیلی دیر شده؛ گفت -یعنی تشر زد و پرسید- که من از کجا همه چیز را می دانم یا ادعا می کنم که خبر دارم؟ گفتم من برای شنیدن همه ی حرف ها و سوال ها وقت ندارم، من برای این که پشیمان باشم همیشه دیرتر عمل می کنم؛ دیر و دیرتر را خوب میشناسم، حالا هم دیر شده است، خیلی هم دیر شده، باید برای برگشتن یا پیاده برگردم یا آژانس بگیرم و تاکسی ها رفته اند؛ داد نمی زند، در سرش به تَشَر و کمی هم به محبت-ّ/ چشم می چرخاند؛ می پرسد اگه دیر شده باشه، بعد خیلی دیر بشه بعدشم هیچ کاری نکنی؛ اونوقت چی میشه؟! لبخندش را برای خودش نمی خورد، می تواند لبخند و شادی را در لابلای حرف ها کادو کند و مانند کلاغِ مادر در دهانم بگذارد؛ خنده را در تسبیح می چرخانم و می گویم خب اون وقت دیگه خیلی دیر شده، اون موقع دیگه موضوع یه چیز دیگست شخصی ...
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ho3ei-no بازدید : 36 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1402 ساعت: 15:09